محل تبلیغات شما
امروز جمعه‌ست. تولد بابا چهارشنبه بود اما بنا بر آن شد جمعه جشن تولدی در رستوران داشته باشیم. چهارشنبه کلاس باله داشتم.پنج ماه می‌شود که کلاس می‌روم و شروع کرده‌ام به خیال بافی‌های ناز. جز ناز کلمه‌ی دیگری نمی‌شناسم که بتواند توصیفی باشد برای حالی که با دست‌هایت پُر دُ بِرا می‌روی و احساس می‌کنی که اگر جسمی سنگین به تو برخورد کند یا له می‌شوی یا به نازی یک پر از آن جسم عبور می‌کنی. حالا دل خوش کرده‌ام به همین حس ناز که این چهارشنبه از سر خودم انداختمش.

از اردیبهشت تا آبان

تا یازده می‌خوابم.

عید اینجا، روز عادی اونجاست.

ناز ,چهارشنبه ,کلاس ,می‌کنی ,کرده‌ام ,له ,کرده‌ام به ,یا له ,کند یا ,برخورد کند ,تو برخورد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

داداشم زندگیمه...! خاطرات يك دهه شصتي